سطل آشغال رو دادم به مهندس که ببره بیرون، بهش گفتم سطل رو بذار تو حیاط بمونه. (منظورم این بود که پلاستیک آشغالها رو بردار بذار تو کوچه و سطل رو بذار تا صبح تو حیاط هوا بخوره. بیشتر وقتها همین کار رو میکنم تا بوی بدش بره.) پرسید بذارم تو حیاط؟ گفتم آره. بعد که رفت بیرون، گفتمای بابا! الان فکر میکنه سطل رو با آشغالهاش باید بذاره تو حیاط. چون باهاش قهر بودم وقتی برگشت دیگه نمیشد ازش بپرسم چیکار کردی. تو فکر بودم که برم خودم چک کنم ببینم کجا گذاشته و لجم گرفته بود که کارم دوبارهکاری شد. تا اینکه مامان از سرویس بهداشتی اومدن و گفتن تو همین دو دقیقه، یک انسان به تمام معنا بیشعور، پلاستیک آشغال رو باز کرده و محتویاتش رو کاملا خالی کرده و پلاستیک رو برده و الان از درهال تا تو کوچه بوی گند آشغال همهجا رو برداشته. مهندس درست کار کرده بوده و پلاستیک آشغال رو دم در و سطل رو تو حیاط گذاشته، اماای کاش نمیذاشت :( نه تنها دوبارهکاری که دهبارهکاری شد و مجبور شدم برم اون همه آشغال رو جارو کنم و تو پلاستیک جدید بریزم. واقعا ممکنه کسی تا این حد محتاج پلاستیک آشغال بوده باشه؟ :|
و یومونچه چنین فرمود بازدید : 447
سه شنبه 21 بهمن 1398 زمان : 4:21